۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

حمید اشرف؛ نمادی از تلاش برای تغییر جهان و بی سرانجامی یک جنبش

نام زنده یاد حمید اشرف را زمانی که هنوز نوجوانی چهارده-پانزده ساله بودم، از برادران و خوهرانم شنیده ام. در طول سالیانی بسیار طولانی حمید اشرف، برای بسیاری از جوانان ایرانی نمادی از مقاومت و تلاش برای تغییر جهان، به جهانی بهتر بود. اما، با نگاه امروزینم، حمید اشرف را میتوان در ضمن نماد بی سرانجامی یک جنبش و بی تحرکی فکری در سازمان چریکهای فدائی خلق دانست: حفظ آنچه ساخته شده بود، بدون آنکه تلاشی جدی برای تغییر آن صورت گیرد.
حمید اشرف برای من نیز، سمیل صداقت و وفاداری به آرمانهای والائی است که انسانهای بسیاری جان بر سر آن گذشاته اند. که بسیاری از عزیزان من نیز در میان آنان هستند. آرمانهائی که به گمان من کهنه شدنی نیستند و لازم است بیان خود را در جامعه امروز ایران بیابد.  
هشت تیر 1355، زمانی که حمید اشرف پس از شش سال فعالیت قهرمانانه به عنوان چریک شهری بر زمین افتاد، هر چند بهتی همراه با ناباوری و ناامیدی چریکها را فرا گرفت، اما به سرعت بسیاری از این جوانان بلند همت ندا بر آوردند که "ما پرچم بر زمین افتاده را بر خواهیم داشت".
اما می دانیم که کشته شدن حمید اشرف، سبب شد که بسیاری به سرانجام راهی که سازمان فدائی در پیش گرفته بود، دوباره بیاندیشند. شاید بی دلیل نبود که بلافاصله پس از کشته شدن حمید اشرف، بسیاری از کادرهای سازمان چریکهای فدائی خلق به این نتیجه رسیدند که دیگر ادامه این راه ممکن و میسر نیست و باید طرح دیگری انداخته شود. از منشعبین سازمان چریکها می گویم که می دانیم به منشعبینی که به حزب توده پیوستند، محدود نبودند و حتی این تردید ها به منشعبین محدود نبود و تعداد قابل توجهی از کادرها سازمان چریکها تا آستانه انشعاب رفتند و تنها در آخرین لحظات از این اقدام خود منصرف شدند.
امروز سی و هفت سال از آن ضایعه بزرگ گذشته است. امروز باید این نکته را در نظر بگیریم که چگونه جنبشی که به همت اندیشمندان جسور و خلاقی مانند امیر پرویز پویان (راستش برایم دشوار است که چنین عنوانی را به بزرگانی مانند جزنی بدهم) شکل گرفت، اندیشمندانی که بر اندیشه های رسمی دوران شوریده بودند، به چنان جمودی دچار شد، که حتی بسیاری از منتقدان آن راهی نیافتند مگر آنکه به دامان نگرش کهنی پناه برند که سالیان طولانی بود که از تولید خلاقانه اندیشه های نوین عاجز بود (این جمله را از دوستی عاریت گرفته ام، او در سال 63 به من گوشزد کرد که اردوگاه سوسیالیسم، در چهل و چند سال اخیر، از تولید هر اندیشه جدی فلسفی و سیاسی عاجز بوده است).
به این نکته فکر کرده ام که اگر این گفته درست باشد که جنبش چریکی، شورشگری جوانانی بود که پس از شکست جنبش ملی شدن نفت (به طور مشخص شکست حزب توده و جبهه ملی)، آرامش مورد ادعای حکومت را باور نداشتند و تحت تاثیر جنبش های دهه شصت جوانان و روشنفکران در اروپا و آمریکا و تحت تاثیر جنبش های چریکی در آمریکای لاتین، به میدان آمده بودند تا جهان را تغییر دهند، چگونه شد، که هر روز بیش از روز گذشته، به یک سازمان نظامی تبدیل شد و از آن شور اندیشه و پویشگری جوانان و روشنفکران شورشی اثری باقی نماند؟ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر